عرفان اسلامی چیست؟و عارف حقیقی کیست؟
- چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۱۸ ب.ظ
گستردگى مسئله، ما را نسبت به این معنا هشدار مىدهد که هر کتابى گرچه معنون به عنوان عرفان باشد و هر شخصى گرچه مشهور به عرفان باشد، قابلیّت تغذیه انسان را در این جهت ندارد.
کتابى که مایههاى اصیل عرفان نظرى در آن است، فقط کتابى است که مطالبش را از سرچشمه وحى و نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام گرفته باشد.
و عارف حقیقى کسى است که قواعد عرفان را از مقرّبان درگاه حق و صدّیقان و صالحان و اولیاى واقعى گرفته باشد و خود را محقّق به آن حقایق نموده و جان را منوّر به نور ملکوت کرده باشد.
بنابر نظر اوّل، عرفان، عبارت از حالى ملکوتى و مایهاى آسمانى و فطرى است که در مرحله اوّل در عمق و جان و ذات نفس همراه با نور ایمان و یقین به قیامت تجلّى مىکند و سپس آثارش در اعمال و حرکات و رفتار و اخلاق آدمى ظهور مىیابد.
عرفان، رشته و پیوند و اتّصال پر قدرتى است که انسان خاک نشین را، به سرّالسرّ عالم پاک، یعنى مبدأ هستى پیوند مىدهد و از این طریق تمام ابواب رحمت و برکت را به روى قلب و جان آدمى باز مىکند.
عرفان، از انسان موجودى برتر، وجودى والا، منبعى پرخیر، متحرّکى توانا، سالکى خالص، رزمندهاى پر توان، جهادگرى با قدرت، زاهدى وارسته، عابدى مقبول و مناجات کنندهاى در شب و متضرّعى در سحر و مستغفرى در سجده وشیرى در میدان نبرد به وجود مىآورد.
عرفان، جوهره حیات انسانى، صراط مستقیم الهى، حرارت روحى، عشق درونى و گرمترین شعله محبّت آدمى به خداى جهان آفرین است.
عرفان، راه خدا، مسلک انبیا، مایه جان اولیا، طریق اصفیا و مدرسه پر قدرت معصومین علیهم السلام است.
عرفان، به معناى شهود عظمت حق تعالى، از طریق بینایى دل است و این بینایى محصول معرفت انسان به حضرت حق مىباشد و این معرفت جز از طریق شناخت انبیا و قرآن و امامان علیهم السلام و پیروى از آنان به دست نمىآید و عبادت بدون حال عرفانى و تضرّع و انابه و توبه و زارى، ارزش چندانى ندارد.
عرفان، حقیقت عبادت، خشوع و خضوع و شکستگى و نیاز است که از شهود عظمت حق تعالى بر دل ظاهر مىشود و این چنین سعادت موقوف بر محبّت است و ظهور محبّت موقوف بر متابعت سیّد اوّلین و آخرین علیه من الصلوات اتمها و من التحیّات ایمنها و متابعت موقوف بر دانستن طریق متابعت، پس به ضرورت، ملازمت علمه که وارثان دینىاند «2».
عرفان، زدودن حکومت و محبّت ما سوى اللّه از قلب و هر محبّت و کششى را تابع عشق حق قرار دادن و نیز آراسته شدن اعضا و جوارح به اعمال مورد رضایت اللّه و زیور گرفتن جان از اخلاق الهى است.
عرفان، آزادى از خودپرستى، رهایى از اسارت مادیّت و مقیّد شدن به قید بندگى حق و منوّر شدن جان به نور و صبغه الهى است.
[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً] «3».
رنگ خدا را [که اسلام است، انتخاب کنید] و چه کسى رنگش نیکوتر از رنگ خداست؟
عارف آن انسان با کرامتى است که با شعور و درایت و با اراده قدرت، بر اساس معارف الهى، در صراط مستقیم حق حرکت کرده، تا جایى که قلبش عرش خدا شده و خانه دلش به نور عالم ملکوت منوّر شده است.
عارف بزرگ، سیّد حیدر آملى در کتاب کم نظیر «جامع الاسرار» درباره عارف مؤمن مىگوید:
«فى قَلْبِ الْمؤمِنِ ثَلاثَةُ انْوار: نُورُ الْمَعْرِفَةِ، وَنُورُ الْعَقْلِ، وَنُورُ الْعِلْمِ.
فَنُور الْمَعرِفَةِ کَالشّمْسِ، وَنُورُ الْعَقْلِ کَالْقَمَرِ وَنُورُ الْعِلْمِ کَالْکَوْکَبْ.
فَنُورُ الْمَعْرِفَةِ یَسْتُرُ الْهَوى، وَنُورُالْعَقْلِ یَسْتُرُ الشّهوَةَ، وَنُورُالْعِلْمِ یَسْتُرُ الْجَهْلَ.
بَنُورِ الْمَعْرِفَةِ یُرَى الْحَقُّ، وَبِنُورِ الْعَقْلِ یُقْبَلُ الْحَقُّ، وبِنُورُ الْعِلْمِ یَعْمَلُ بِالْحَقِ «4»».
در قلب مؤمن با معرفت سه نور است:
1- نور معرفت.
2- نور عقل.
3- نور دانش.
نور معرفت چون خورشید است، نور عقل مانند ماه و نور دانش هم چون ستاره.
نور معرفت، حکومت هوى را از بین مىبرد، نور عقل قدرت شهوت را مىپوشاند و نور دانش جهل را فرارى مىدهد.
به نور معرفت حق مشاهده مىشود، به نور عقل حق پذیرفته مىگردد و به نور دانش به حق عمل مىشود.
سالکان مسلک عشق مىگویند:
براى رسیدن به حقّ و حقیقت، بایستى مراحلى طى کرد، تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند.
تفاوت اهل عرفان با فلاسفه این است که عارفان تنها گرد استدلال عقلى نمىگردند بلکه با وجود تصدیق آن، به یک مرحلهاى که فوق آن است قائل هستند، و آن را مرحله شهود مىنامند؛ مىگویند:
پس از آن که نفس از مقام حسّ و عقل و برهان صعود کند، مىتواند با ممارست معنوى و معراج روحانى به مقام بالاترى ترقّى نماید و حقایقى را بدون یارى برهان و حسّ دریابد و مشاهده کند و به طور کلى از مرحله دانش به مرحله بینش برسد و این چنین دانش است که در برابر حکمت استدلالى عرفان نامیده مىشود.
عارف با این بینش الهى که با ریاضتهاى شرعیه و تقواى خالص و توجّه به آیات قرآن و سنن مرسلین به دست آورده، به توحید شهودى رسیده و براى یافتن حق دنبال دلیل نیست که با عمق قلب این معنا را یافته که خود پیکره دلیل ساخته و پرداخته حق است و آن را آن قدرت نیست که آینه تمام نماى حضرت محبوب باشد.
چنان که امام عارفان، وجود مقدّس امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه که عرفان خالص اسلامى است، به پیشگاه حضرت ربّ العزّة جلّ و علا در باب توحید شهودى عرضه مىدارد:
کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فى وُجُودِهِ مُفْتَقَرٌ الَیْکَ؟
خداوندا! چگونه با این موجودات که در وجود خود نیازمند تو مىباشند راهیابى به سوى تو داشته باشم؟
سر چشمه عرفان
با توجه به مطالبى که در صفحات گذشته ملاحظه کردید، جستجو در تاریخ حیات انسان که چه شخصى پایه گذار مکتب عرفان بوده و یا به وسیله چه گروهى از اهل دین این مدرسه بنا گذارى شده، کار با مفیدى نیست.
زیرا، وقتى حقیقتى به صورت مایه و استعداد و ذوق و شوق و نیاز و احتیاج، در ذات انسان نهفته است، باید آن را از حضرت محبوب دید.
به حقیقت که لازم است از عرفان و حال عرفانى به عنوان یک واقعیت ملکوتى و سرّ خدایى که در اعماق جان ریشه دارد یاد کرد.
این انسان است که به دور از غوغاى حیات عاریت، احساس مىکند که در درونش عشق به مبدأ هستى و علاقه به پاکى جان و طهارت درون و پاى بندى به حقایق و واقعیتها و توجه به دانش و بینشى مافوق دانش و بینش مادّى موج مىزند.
این انسان است که مىخواهد اضطراب درونش را با کمک عاملى قوى و حقیقى غیر از عوامل مادّى که خود عامل اضطرابند، تبدیل به امنیت کند.
این انسان است که در جستجوى اتّصال به حقیقت و واقعیّت مجاهده مىنماید.
و این انسان است که علاقه دارد با تمام هستى وجودش در سرزمین عشق و محبّت خیمه زده و کارى کند که براى همیشه از ناراحتى وجدان راحت باشد.
این انسان است که در فطرتش مىیابد، حقیقتى او را به سوى خود جذب مىکند و از او مىخواهد که در کنار وى قرار گیرد.
این انسان است که علاقه دارد تمام افراد بشر در کنار او راحت و در امنیت و آسایش باشند.
این انسان است که مشتاق فهم حقایق عالى هستى است و مىخواهد اسرار عرصهگاه حیات بر او کشف شود.
این همه عشق و علاقه و ذوق و شوق که هم چون دریا در باطن انسان موج مىزند همان مایهاى است که اهل دل از آن تعبیر به استعداد عرفانى و حالت عرفان خواهى مىکنند.
این قوّه و استعداد است که اگر با قوانین وحى و ریاضتهاى شرعیّه رشد کند، انسان به آن چه که فطرتاً در طلب آن است، مىرسد.
این واقعیت که در دل و جان ریشه دارد، همان کششى است که از جانب معشوق واقعى در اعماق هستى انسان عاشق قرار داده شده که عاشق به محض توجّه به این حقیقت در تکاپو مىافتد و به دنبال آراسته شدن به حقایق حرکت مىکند و در ابتداى حرکت و سلوکش حس مىکند که بدون راهبرى الهى و خود ساختهاى ملکوتى قدرت سیر و سفر و حرکت در این راه پر خطر را ندارد، راهى که راهزنان درونى و برونى براى راهزنى در زوایاى آن کمین کردهاند.
عاشق عرفان و حال باید بداند که خضر این راه در درجه اوّل، انبیا و امامان علیهم السلام و سپس عالمان ربّانى هستند که جانشینان آن بزرگوارانند.
بنابراین، سرچشمه این حالت حضرت محبوب است و اوست که این مایه را در جان قرار داده و به وسیله راهنمایان راه از قوّه به فعلیت مىرساند و اوست که مایه عشق به خودش را در دل و جان انسان قرار داده و مىخواهد که انسان از تمام
وسائل و ابزار مادّى و معنوى به عنوان وسیله، براى رسیدن به معشوق حقیقى استفاده کند.
آنان که براى رشد حال عرفانى در راه انبیا و امامان علیهم السلام قرار گرفتند، به آن چه باید برسند رسیدند و آن بینشى که باید پیدا کنند، پیدا کردند و در این مسیر به خاطر رنج عبادت و حرکت در راه بندگى، از اشراق و تجلّى حق بر قلب خود برخوردار شده و به مقام معیّت رسیدند.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ] «5».
بىتردید خدا با کسانى که پرهیزکارى پیشه کردند و کسانى که [از هر جهت] نیکوکارند مىباشد.
[إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ] «6».
خدا با صابران است.
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: انّ لِىَ مَعَ اللّه حالاتٍ لا یَحْتَمِلُها مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبىٌّ مُرْسَلٌ «7».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «به درستى که براى من با خداوند حالاتى است که نه ملک مقرّب و نه پیامبر مرسل طاقتش را ندارند».
اگر گفته شود علّت رسیدن انسان به این مقامات عالى، همان حالات درونى همراه با عبادات الهى و ملکوتى است صحیح گفته شده.
این فقیر پایه گذار عرفان را بزرگان هند یا حکماى یونان یا دانشمندان قدیم ایران نمىداند بلکه اینان به وجود آورنده بعضى از قواعد فلسفه و حکمتاند و عرفان و حال حقیقتى است که ریشه خدایى دارد و در اعماق قلب و جان هم چون گوهرى آسمانى نهفته شده که ظهور آن با ایمان به خدا و قیامت و اجراى دستورهاى حق و پیروى از سنن شرعیّه میسّر است.
حالت نیازمندى انسان به حضرت حق و کششى که به آن سو دارد، حالت عرفانى است. این حالت باید به دست فرستادگان حق از قوّه به فعلیت برسد.
آنان که براى پاسخ گفتن به این حالت نیازمندى، متوسّل به مدّعیان عرفان و افرادى غیر از فرستادگان حضرت محبوب شدند، بیراهه رفته و به جایى نرسیدند.
تأمین مسائل این راه، وقف نبوّت و امامت و قرآن مجید است.
سالکان این وادى و مسافران این راه و قاصدان این معنى مىگویند:
بناى برنامه خود را در این مسیر بر چهار حقیقت قرار ده:
1- معرفت خدا و اسماء و صفات و افعالش.
2- معرفت نفس و شرور و خطرها و خواستههاى غیر شرعى آن.
3- معرفت وساوس و کیدها و و دامهاى دشمن.
4- معرفت دنیاى منهاى حق و غرور و فتنه انگیزى و زرق و برقش.
پس غیر انبیا و قرآن و ائمه علیهم السلام، چه کسى مىتواند منبع این معارف باشد، تا براى به دست آوردن این چهار رشته معرفت به او متوسّل شد؟
هر که را بنگرید به هر جا که رسیده باشد باز نیازمند به انبیا و ائمه علیهم السلام و قرآن در این چهار حقیقت است.
من منکر نیاز انسان در طریق خدا- به وقت نبود انبیا و ائمه علیهم السلام و غیبت ولىّ عصر علیه السلام- به عالم ربّانى نیستم، ولى مىدانید که عالم ربّانى و فقیه واجد شرایط واسطهاى بیش بین ما و فرستادگان خدا نیست. او از خود چیزى ندارد، آن چه مىگوید از منابع وحى است، به این خاطر بالاستقلال نمىتواند قطب عارفان و مرجع سالکان باشد، بلکه خود او در راه است و با تمام وجود مجاهده مىکند تا به یقین واقعى و ایمان حقیقى برسد و چون در این راه بیش از دیگران زحمت کشیده به او اجازه مىدهند که دست گمراهان و عقب افتادگان را گرفته و با خود هم سفر نماید.
آیا از علماى ربّانى و واجدان شرایط احدى را سراغ دارید که بدین مقام که قطب عالم امکان، ملجأ و مرجع سالکان، فروغ قلب عارفان حضرت مولى الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السلام قدم گذاشته رسیده باشد؟
لَوْ کُشِفَ الْغِطاء مَا ازْدَدْتُ یَقینا «8».
اگر پرده هم کنار رود بر یقین من چیزى افزوده نخواهد شد.
در هر صورت، با این همه مایههاى فطرى و روحى و با توجّه به هدایت حق که مبلّغ و رسانندهاش به انسان انبیا و ائمه علیهم السلام هستند، اگر کسى در راه رشد و کمالش به مجاهده برنخیزد و براى به فعلیت آوردن استعدادهایش زحمت نکشد برابر با روایت زیر از رحمت حق محروم است.
قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله: النّاقِصُ مَلْعوُنُ «9».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: ناقص ملعون است.
با نظر به مجموع آیات و روایات، این جمله متوجّه کسانى است که مىتوانند عقل و قلب خود را تکمیل کنند، ولى هوى و هوسهاى حیوانى آنها را از تکاپو در این راه متوقّف مىسازد.
ادلّه فراوان از نقل و عقل در دست داریم که آنان که از نظر خلقت تکوینى ناقص به دنیا مىآیند، یا بدون اختیار براى آنها نقصى در این زندگانى خواه از نظر عضلانى و خواه از نظر قواى درونى ایجاد مىشود، مورد رحمت و لطف الهى قرار خواهند گرفت.
در «جامع الصغیر» «10» از رسول حق صلى الله علیه و آله روایت شده:
از دست دادن چشم و یا گوش موجب بخشوده شدن گناهان است و هر چیزى که از بدن ناقص شود به همین منوال موجب لطف و عنایت خداوندى خواهد بود.
روشن است که ملاک دورى و نزدیکى به خداوند از نظر نقص و کمال مربوط به توانایى و اختیار است، خواه آن نقص و کمال مربوط به خرد بوده باشد و خواه به اجزاى بدن.
به طور کلّى هر کس که بتواند در تکمیل خود بکوشد و خویش را از نقص رهایى دهد، این شخص در زندگانى موفّق شده است، ولى اگر به جهت هوى و هوس، یا تنبلى و مسامحه اقدام به رفع یا دفع نقص ننماید او ملعون است، خواه نقص مربوط به عقل و خرد باشد و خواه مربوط به مرکب مادّى «11»».
کسى که در مقام به دست آوردن رشد و کمال برآید و این راه را تا سر منزل مقصود بپیماید به معدن نور متّصل مىشود، چنان چه رسول خدا صلى الله علیه و آله فرموده است:
اتَقّوُا فَراسَةَ الْمُؤْمِنْ فَانَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِاللّه «12».
«از بینایى درون مؤمن بپرهیزید؛ زیرا او با نور خدایى مىنگرد».
هادیان راه
انبیا و امامان علیهم السلام سر حلقه عارفانند، کسى همانند آن بزرگواران خدا را نشناخت و به برنامههاى حق عمل نکرد، حالى مانند حال آنان نبود و هم چون آنان کسى به مقام قرب نرسید. مخلصین، صابرین، متوکّلین، صالحین، صدّیقین، مقرّبین تعبیرهاى بلندى است که قرآن از مقامات روحى و عملى آنان نموده، وقتى گفته مىشود عباد اللّه، اصفیاء اللّه، اولیاء اللّه، مصداق اتمّ و اکمل آنانند.
آن اهل کرامت و شرافت و اصالت و معرفت و بینش راضى بقضاء اللّه، تسلیماً لامراللّه، داعیاً الى اللّه، متوکلًا على اللّه و هادى و مهدى بودند.
همانان بودند که بر اثر مقام عصمت و پاکى جان و طهارت باطن و حسن اخلاق و عمل و مجاهدت در راه محبوب به نبوّت و امامت رسیدند، تا همه انسانها را به نور حق منوّر کرده و جان و دل آنان را به آیینه تجلّى انوار ملکوت جلا دهند.
انبیا و امامان علیهم السلام عظیم القدر، ابتدا انسان را به مسئله توحید توجّه داده و در صدد پاک کردن قلب انسان از کدورت شرک برآمده و براى خاطر زدودن زنگ کفر از عمق دل او کوشیدند و پس از فراهم آوردن زمینه تزکیه نفس، به ارائه نقشه و طرح و راه رسیدن انسان به خدا قیام کردند.
انبیا براى اجرا شدن مسائل اخلاقى و عملى، ضامنى چون ایمان به خدا و روز قیامت قرار دادند و در تمام شؤون حیات و زندگى، انسان را تشویق به پیاده کردن دستورهاى الهى، به خصوص مقررات روحى و اخلاقى نمودند.
در زمینه تعالیم وحى و سنن انبیا، هر کس بیشتر دنبال فهم حقایق و واقعیّتها برآمد، بیشتر تشنه حرکت و عاشق رسیدن به مقام قرب شد.
گروهى آن چنان عاشقانه این راه را پیمودند که صاحب سرّ و دارنده علم بلایا و منایا شده و لیاقت یافتن اسم اعظم را پیدا کردند:
«ارْواحُ الاحْبابِ فى قَبْضَةِ الْعِزَّةِ یُکاشِفُهُمْ بِذاتِهِ وَیُلاطِفُهُم بِصِفاتِهِ «13»».
روح عاشقان در قبضه عزّت معشوق است، با ذاتش بر آنان تجلّى مىکند و با صفاتش با آنان ملاطفت مىنماید.
عزیزى را دیدند در آن وقت که حال بر وى تنگ شده بود، طرب و شادى مىکرد، گفتند: این چه طرب است؛ گفت: در این طرب چه عجب است؛
«وَقَدْ قَرُبَ وِصالُ الحبیبِ وَفِراقُ الْعَدّوِّ «14»».
«وصال محبوب نزدیک شد و نقطه جدایى از دشمن که نفس امّاره است رسید».
با رسیدن به مقامى که وحى براى انسان مقرّر نموده، همه شؤون آدمى خدایى مىشود:
حرکت به دستور خدا و براى خدا و از خدا و به خدا و این است عاقبت خلوص و متابعت از روش انبیا.
[إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ] «15».
ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم.
هنگامى که انسان با کمک حق و با پیروى از تعالیم انبیا و امامان علیهم السلام، با همّتى والا و ارادهاى قوى، به حرکت در راه مستقیم الهى موفّق شد و به فهم این حقیقت رسید که آن چه در میدان وجود خودنمایى مىکند و همه علل و اسباب و ابزارى است که براى رسیدن به مقام قرب در اختیار انسان نهاده شده، دیگر چیزى را به عنوان هدف انتخاب نمىکند و درگیر برنامههاى ظاهرى نمىشود بلکه از تمام وسائل براى رسیدن به قرب معشوق بهره مىگیرد و بالاتر این که از تماشاى علل و اسباب هم چشم پوشیده جز به حق نظرى براى او نمىماند.
حق جلّ جلاله اسما و صفات خود را بر عالم جلوه کرد تا عاشقان در کار آمدند، مشتاقان در طلب دیدار آمدند، به حکم عزّت پرده کبریا ببست، علم عظمت بزد، نعمت تعزّز سراپرده جلال خود گردانید تا دلهاى عزیزان کباب گشت و دیدههاى محبّان معدن آب.
هر بار که در اهتزاز آیند و در طلب راز آیند از ستّارات جمال صمدیّت نداى احدیّت مىآید که «بُعْدَاً بُعْداً».
اى مشتى خاک! تو را چه یاراى آن بود که گرد ساحت فردانیّت گردى و هر بار که کأس یأس بنوشند و قرطه افلاس بپوشند و سر در گریبان حیرت کشند و از یافت نومید شوند، از سرادقات جمال الهیّت نداى لطفآمیز مىآید که «صبراً صبراً» هم بر درگاه جلال ما به هر امید مشاهده جمال ما روزگار مىگذارید و در میان آتش خوش مىباشید، اگر چه شب و تاریک است، دل قوى دارید که طلوع صبح نزدیک است.
او جلّ جلاله شمشیر قهر خود بر فرشتگان به کار نداشت، بر شما به کار داشت؛ زیرا که حیات حقیقت شما راست:
[وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً] «16».
و مؤمنان را از سوى خود به آزمایشى نیکو بیازماید؛ زیرا خدا شنوا و داناست.
اى فرشتگان، شما خزائن تسبیح و تقدیس آباد مىکنید و «سبحان اللّه» و «الحمد للّه» مىگویید که آدمیان گاه گداخته بلاى مااند و گاه نواخت عطاى مااند، گاهشان به شمشیر قهر بسمل مىکنیم و گاهشان به نظر لطف مرهم مىنهیم.
اهلدلى عاجز راه گشته بود و عمر در رنج بسر برده، به آخر روزى چند جان مىکند، پس سپرى شد، بر سینه وى دیدند نبشته که «هذا قَتیلُ اللّه» «17»!!
این نکته را نباید ناگفته گذاشت که پس از رشد حالت عرفانى، توقّف در هیچ یک از منازل آن جایز نیست بلکه تمام وجود انسان باید به طرف محبوب تا رسیدن به اوج وصال در حرکت باشد و لحظه به لحظه باید از خطراتى که به وسیله هواى نفس متوجّه انسان است برحذر بود و ایمنى، خروج از دنیا همراه با ایمان و حالت تسلیم به حق است.
مکتبهاى مدّعى عرفان
در سطور گذشته بیان شد که عرفان واقعیّتى است الهى که به صورت جذبه و حال در نهاد انسان ریشه دارد و سرچشمه آن رحمت و عنایت خداست و رشد دهندهاش نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام و نصایح و مواعظ عالمان ربّانى است، عالمانى که شاگردان مخلص مکتب نبوّت و امامتاند.
متأسّفانه در تاریخ حیات گروهى از این جذبه و کشش و حال درونى انسان سوء استفاده کرده و جداى از قواعد الهى و حکمت ربّانى، قواعد و دستورها و مسائلى از پیش خود ساخته و بشر جستجوگر را به سوى خود دعوت نموده و او را به راهى غیر از راه حضرت محبوب انداختند و از حریم نبوّت و امامت دور کرده، به ضلالت و گمراهى کشیده و بین آنان و حقیقت تفرقه ایجاد کردند.
من فکر نمىکنم مدّعیان عرفان در یونان و هند و ایران قدیم از انبیاى الهى خبر نداشتند، چنان چه رؤساى صوفیّه اهل تسنّن در عصر بنى امیّه و بنى عبّاس بى خبر از امامت امامان معصوم شیعه نبودند.
ولى هواى نفس مدّعیان مکاتب عرفانى اجازه نداد مردم نیازهاى باطنى خود را به وسیله وحى برطرف کنند، چنان چه سردمداران صوفى گرى در عصر ائمه علیهم السلام اجازه ندادند مردم متوسّل به ولایت شده و از آن منبع تغذیه کنند.
تأسّف بارتر این که هر روز در گوشهاى هوى پرستى، با علم به نبوّت انبیا، ادّعایى سر داد و در نتیجه گرایش گروهى به او مکتبى به وجود آمد.
تعداد این مکتبها به اندازهاى است که تا کنون شماره دقیقى از آنها به دست نیامده.
در یک مجلّه علمى خواندم که در هندوستان فعلى بیش از پانزده میلیون مکتب که قسمت عمدهاى از آن مدّعى عرفان است وجود دارد!!
اگر مکاتب قدیم یونان و اسکندریّه و ایران را هم به آنها اضافه کنیم معلوم نیست چه عددى شود.
قواعد آن مکتبها از آن جا که ساخته و پرداخته فکر محدود بشرى است نه این که سود چندانى براى دنیا و آخرت مردم نداشت بلکه از جهاتى براى انسان و انسانیّت ضرر به بار آورد.
آگاهان راه، علماى عامل، سالکان طریق، عارفان عاشق و خلاصه آنان که صد در صد مورد قبول شرع مطهّرند، اگر از عرفان دم مىزنند، اگر به عارفان دعوات مىکنند، مقصود عرفان محصول یونان و هند و ایران و اسکندریّه نیست، بلکه عرفانى که آنان مىگویند حقایق قرآنیّه و دعاهاى ملکوتیّه و روایات باب معارف است که از هر جهت کامل و جامع و قابل عمل و مهذّب نفس و تضمین کننده سعادت دنیا و آخرت و رشد دهنده انسان در تمام امور ظاهرى و باطنى است.
این عارفان بر مبناى الهیّت اللّه و نبوّت انبیا و امامت امامان علیهم السلام است.
کتاب این مدرسه قرآن، معلّمش عالم ربّانى و مکانش مسجد و حاصلش بندگى خالصانه انسان در تمام شؤون حیات در برابر حضرت ربّ العزّه است.
در این مدرسه عارف حقیقى کسى است که آگاه از مسائل الهى و عامل به آنها و متخلّق به اخلاق حق و مجرى سنن انبیا و ائمه علیهم السلام است.
برادران مؤمن و علماى دین و خدمت گزاران به اسلام نباید از اسم عارف و مسئله عرفان وحشت داشته باشند و نباید تصوّر کنند که منظور از عرفان، یافتههاى یونانیان و مصریان و هندیان و ایرانیان قدیم است که قسمتى از آنها با رنگ و آب اسلامى وارد حوزه دین شده!
بلکه منظور از عرفان در زبان پاکان و عارفان حقیقى، حال باطنى انسان نسبت به مبدأ هستى و عشق و علاقه او به حضرت محبوب و قرآن و نهج البلاغة و دعاهاى مهم از قبیل کمیل، عرفه، ابوحمزه، خمس عشر، امین اللّه و مناجات حضرت مولا در مسجد کوفه است.
عارف در مکتب اسلام کسى است که از هر جهت تسلیم حق و راضى به قضاى الهى است.
عارف کسى است که از تمام پیشامدهاى روزگار براساس قواعد الهى استفاده کرده و خود را در حوادث ایّام، انسانى مىداند که حضرت حق وى را در معرض امتحان آورده است.
آنان که در طلب طهارت قلب و جان و روح و نفس و روانند، آنان که در جستجوى عالىترین مراحل اخلاقند، آنان که مشتاق تخلّق به اخلاق حقّند، آنان که مىخواهند به حقیقت خلیفة اللّه باشند و علاقهمندند تمام حرکات و سکنات آنان برابر با دستورهاى مولا باشد و عاشق این حقیقتند که معنا و معنویّت بر تمام وجودشان حکومت داشته باشد و براى رسیدن به تمام این حقایق متوسّل به قرآن و انبیا و امامان علیهم السلام و دعاهاى وارده مىشوند و از مناجات نیمه شب و استغفار در سحر غفلت ندارند، عارفند.
کسى که مىخواهد دلش از همه قیود مادّى آزاد شود و دنیا و عناصرش او را محکوم خود نکنند بلکه در زندگى وسیلهاى براى رسیدن به مقام قرب باشد، کسى که نمىخواهد به هیچ چیز دنیا به عنوان هدف بنگرد، آن که عاشق بهره گرفتن از تمام نعمتها براى رسیدن به حق است و از هیچ مجاهدهاى در این راه دریغ ندارد، کسى که مىخواهد در همه زمینهها تسلیم حق باشد و قلبش آراسته به مقام رضا گردد و جز به پروردگار تکیه نکند، عارف و آراسته به عرفان است.
جلوه توحید در قلب بدان گونه است که تردید و شکّ و وسوسه و شیطنت و نفاق و شرک در آن راه نداشته باشد، بدان صورت که اگر صاحبش با ارّه او را ذرّه ذرّه کند و با آتش بسوزاند، در عشقش به خدا خلل وارد نشود و هم چنین مسائلى از قبیل: تسلیم، رضا، توکّل، زهد، ورع، تقوا، تضرّع، انابه، توبه، اتّصال به نبوّت، پیوند با ولایت، طهارت باطن، خشوع، خضوع، بندگى خالصانه، خدمت به خلق، رعایت حقوق همه و... از پایهها و مسائل اصیل عرفان و آراسته به این واقعیّتها عارف است.
عنایت دارید که اینها مسائلى نیست که از آنها به عنوان مسائل وارداتى یاد کرد.
شناخت واقعى حق، آگاهى به اهداف انبیا و امامان علیهم السلام، اجراى فرامین الهى و آراسته شدن به حسنات اخلاقى محض عرفان و عرفان محض است.
باید دانست که توجّه به این برنامهها و سیر به سوى این واقعیّتها فقط بستگى به حال خالص و احوالات الهى درون دارد، آن حالى است که سراسر جذبه و کشش و خواستن و عشق و محبّت است.
از آن جا که حال براى تمام این امور به منزله ریشه است، انبیا و امامان علیهم السلام قسمت عمدهاى از همّ خود را در جهت تزکیه باطن مصروف داشتند.
سر خیل انبیا و قافله سالار هادیان راه فرمودهاند:
بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاقْ.
برانگیخته شدم تا مکارم اخلاق را به پایان کار رسانده و تکمیل نمایم.
بنابراین سیر عارفانه، از تزکیه درون و تصفیه نفس و تحقق دادن حال و آراستن دل به جذبه و محبّت و عشق شروع مىشود و با انجام تکالیف شرعیّه و سپس اتّصال به ملکوت و رسیدن به مقام حاکمیّت بر نفس و منزل قرب و لقاى حق در پایان زندگى و شروع حیات آخرتى خاتمه پیدا مىکند.
پژوهشى پیرامون مصباح الشریعه
مؤلّف واقعى این کتاب تاکنون ناشناخته مانده و شاید از شدّت خلوص نخواسته نامش روشن شود. کتاب داراى صد فصل است و در هر فصلى روایتى از دریاى حقایق، امام جعفر صادق علیه السلام، حاوى عالىترین مسائل عرفانى و اخلاقى نقل کرده است.
یادگیرى مسائل مطرح شده در این کتاب آسان و عمل به آن در خور قدرت هر مکلّفى است.
بعضى از کتابهایى که تحت عنوان عرفان تنظیم شده، خالى از مسائل وارداتى، یا قصّههاى عجیب و غریب نبوده بلکه مخلوطى از فرهنگ بشرى و الهى است و نمىتوان به تمام مطالب آن تکیه کرد.
امّا کتاب «مصباح الشریعة» کتابى است که بیش از نود درصد آن با آیات قرآن و روایات مستند وارده از رسول حق صلى الله علیه و آله و امامان معصوم علیهم السلام مطابقت دارد و بهگونهاى نیست که نتوان به آن اعتماد کرد.
این کتاب همواره به عنوان منبعى عرفانى و اخلاقى که مطالبش از سرچشمه حقیقى عرفان و اخلاق یعنى دریاى بیکرانه دانش امام معصوم گرفته شده، مورد توجّه بسیارى از بزرگان دین بوده و بعضى از عاشقان سیر و سلوک بر آن شرح نوشتهاند. بعضى از شروح نسبتاً مبسوط و بعضى نیمه تمام و تعدادى هم ترجمه تحت اللفظى و در بعضى از فصول همراه شرح مختصر است.
شایان ذکر است که این کتاب، از نظر علماى بزرگ شیعه مورد توجّه قرارگرفته است. در یک جمع بندى نظربزرگان را در جهتگیرى به آن پنج دسته مىبینیم.
1- گروهى که در نفى و اثبات و ردّ و قبولش سکوت کردهاند.
2- دانشمندان و بزرگانى که عقیده دارند، مؤلّف عارف این کتاب، از فرهنگ بهجامانده حضرت صادق علیه السلام، این صد باب را تنظیم کرده و انشاى آن از خود مؤلّف است نه کلمات مستقیم امام علیه السلام.
3- بیشتر بزرگان دین و پرچمداران تربیت و اخلاق و عرفان به این کتاب به دیده احترام نگریسته و آن را قابل قبول و عمل دانسته و عقیده دارند که مؤلّف کتاب از مجموع روایات حضرت صادق علیه السلام این کتاب را تألیف کرده است؛ چیزى که هست از دهها روایت جملاتى انتخاب کرده و آن جملات را به هم پیوسته تا براى هر فصلى روایتى تنظیم کرده باشد.
4- عدّهاى که به این کتاب با نظر بدبینى نگریسته و آن را از ساختههاى صوفیّه یا دستپخت فضیلِ عیاض دانستهاند و به طور کلى این مجموعه را مردود شمردهاند.
5- دستهاى از دانشمندان که در قبول و ردّش جانب احتیاط را مراعات کرده و فرمودهاند: گرچه سند آن قطعى نیست ولى عمل به محتویات آن- که قسمت مهمّى از مطالبش موافق آیات و روایات مستند است- مانعى ندارد. علّامه مجلسى رحمه الله از این گروه است و این فقیر بىمایه هم پس از بررسىهاى لازم این نظر را انتخاب کردهام.
از آنان که این کتاب را مردود دانستهاند شیخ حرّ عاملى صاحب «وسائل» در کتاب «هدایة الامّة» و دیگر صاحب «ریاض العلماء» است، و از آنان که به این خزانه پر گوهر به دیده احترام نگریسته و آن را قابل اعتماد و عمل دانسته و در صدورش از سرچشمه ولایت تردیدى به خود راه ندادهاند یکى سیّد رضىالدّین علىّ بن طاووس رضوان اللّه علیه است که در فصل هفتم از باب ششم کتاب «امان الاخطار» این چنین فرموده است:
«مسافر با خود بردارد کتاب «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» را که از حضرت صادق علیه السلام است؛ زیرا آن کتابى است لطیف و شریف که راه و رسم سیر و سلوک به سوى خدا را براى سالکان آن راه معرّفى مىکند و روش اقبال به خدا را به انسان یاد مىدهد و اسرار مطویّه خود را در اختیار و دسترس خواننده مىگذارد. خلاصه کلام آن که فواید این کتاب بسیار و حجم آن کم است. به عبارت دیگر کثیرالمعنى و قلیل اللفظ است».
و از کسانى که در قبول این کتاب به خود تردید راه نداده است شهید ثانى است.
او در کتاب «التّنبیهات العلیّة على اسرار الصلاة» و در «کشف الریبة» و در «منیة المرید» و هم چنین در «مسکِّن الفؤاد» از «مصباح الشریعة» مطالبى را نقل مىکند و به طورى که از دقّت در موارد نقل برمىآید، فهمیده مىشود که وى بر این کتاب اعتماد داشته و اخبار آن را از حضرت صادق علیه السلام مىدانسته و در صحّت آن کتاب و ثبوت انتساب این گوهر به آن حضرت تردید و اضطرابى نداشته است.
فیض کاشانى نیز از کسانى است که در کتابهاى اخلاقى و عرفانى خود از این کتاب مطالبى را نقل کرده و از ملاحظه در موارد نقل استفاده مىشود که آن مرحوم نیز کتاب را معتبر دانسته و نسبت آن را به امام صادق علیه السلام مسلّم و قطعى تلقّى مىنماید و هیچ شک و شبههاى در این موضوع ندارد.
حاج میرزا ابوالقاسم ذهبى شیرازى، نظر عالم بزرگوار مرحوم مجلسى رحمه الله را نسبت به کتاب عرفانى و اخلاقى «مصباح الشریعة» چنین نقل مىکند:
«بر تو باد که بر کتاب «مصباح الشریعة» ملازمت نمایى، شهید ثانى آن را به اسناد خود از حضرت صادق علیه السلام نقل کرده و حاجت به نقل سند نیست؛ زیرا متن آن دلالت بر صحّت این کتاب دارد».
گروه بسیارى از علماى شیعه و از معتبرترین و موثّقترین دانشمندان بزرگوار و کمنظیر از جمله: ابن فهد حلّى در «عدّة الدّاعى»، کفعمى در «مجموع الغرائب»، سیّد هاشم بحرانى در مقدّمه «برهان»، نراقى در «جامع السعادات»، مرحوم سیّد حسین قزوینى در بحث پنجم «جامع الشّرایع»، سیّد علىخان در «شرح صحیفه سجّادیّه»، عالم عارف شریف لاهیجى در تفسیر نفیس خود و مرحوم امام خمینى رحمه الله در کتابهاى اخلاقى و عرفانى خویش احادیثى از این خزانه پر مایه نقل کردهاند.
ذهبى شیرازى در ابتداى «مناهج انوار المعرفة» که نام شرح او بر «مصباح» است مىگوید:
پس از تفحّص در آثار حضرت سیّدالمرسلین و اخبار آل طه و یس علیهم سلام اللّه ربّ العالمین، مجموعهاى جامعتر از رساله «مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة» که حاوى اسرار و بطون و حقایق شریعت مقدّسه باشد نیافتم و چون این رساله منسوب و مستند به حضرت امام بحقّ ناطق جعفر بن محمّد الصّادق علیه السلام است، لهذا بزرگان اهل دین و معرفت را بهترین سند است.
از بزرگانى که در صحّت و اعتبار این کتاب تردید نکرده است، پرچمدار دانش حدیث و درایت و روایت مرحوم حاج میرزا حسین نورى طبرسى است.
این مرد بزرگ در خاتمه «مستدرک» که داراى فواید عظیمهاى است بحث گسترده و مبسوطى دارد و دلایل آنان که کتاب را مردود دانسته یا در صحّت آن تردید کردهاند نقل مىکند و با براهین آشکار و دلیلهاى روشن و منطق محکم جواب داده و این کتاب شریف را معتبر دانسته و اخبار آن را در کتاب با عظمت «مستدرک» روایت نموده است. این مرد بزرگ در پایان بحث خود درباره «مصباح الشریعة» مىفرماید:
«وَقَدْ أَطْنَبْنا الکلامَ فى شرح حالِ المِصْباح، مَع قِلّةِ ما فیه مِن الأَحْکامِ حِرْصاً عَلى نَشْرِ المآثِر الْجَعْفَریَّة وَالآدابِ الصّادِقیّة وَحِفْظاً لابنِ طاووسَ وَالشّهیْد وَالْکَفْعَمى رحمهم الله عَن نِسْبَةِ الوَهْمِ وَالإِشْتِباهِ إِلَیْهِمْ وَاللّهُ الْعاصِمْ» «18».
قاطع و جازم مىگویم که درباره کتاب «مصباح الشریعة» با این که کتاب فقهى نیست، سخن را گسترده کردم و تحقیقم را طولانى نمودم و این به خاطر حرص و ولعى است که به پخش آثار اهل بیت علیهم السلام و آداب مکتب حضرت صادق علیه السلام دارم و براى این که بگویم بزرگانى چون سیّد بن طاووس و شهید و کفعمى که از طرف عدّهاى به خاطر این کتاب، متّهم به خیال و اشتباه شدهاند، دامن علم و عمل و آبرو و اعتبارشان منزّه و پاک از این تهمت است. بزرگانى چون اینان در قبول صحّت این کتاب به اشتباه نرفته و دچار اوهام غلط نشدهاند.
از کسانى که به این کتاب اعتماد کرده، عارف کمنظیر، مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى است.
وى در کتاب «اسرار الصلاة» آن قسمت از روایت «مصباح الشریعة» را که متناسب با کتاب خود دیده آورده و بر آنها اعتماد کرده است.
مرحوم حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسن مصطفوى در مقدّمه شرح مختصرش بر این کتاب مىنویسد:
«این کتاب به طور مسلّم از مراکز وحى و الهام گرفته شده و به وسیله شخصیّتى که ارتباط با عالم غیب داشته تألیف شده است.
در این کتاب دقایق معارف و اسرار حقایق و لطایف اخلاقیّات، مراحل سیر و سلوک و خصوصیّات مراتب ایمان، به اندازهاى دقیق و تحقیقى و عمیق ذکر شده است که کمترین نقطه ضعف و انحراف و سستى در خلال جملات و مطالب آن دیده نمىشود و آنچه مسلّم است این کتاب در مرتبه فوق کتب مؤلّفه متداوله علما و محقّقان و عرفا است».
این بود بخشى از نظریّات محقّقان و بزرگان شیعه درباره کتاب «مصباح الشریعة» که من آن را به عنوان یک منبع اصیل عرفانى و اخلاقى انتخاب کرده و به وسیله مطالب آن، عارف و عرفان را شناسانده و ثابت کردهام که عرفان، حالى الهى و احوالى ملکوتى بارقهاى آسمانى در عمق جان انسان است که رشد و ظهور آن در گرو معرفت، ایمان، تبعیّت از انبیا و امامان علیهم السلام و عبادت خالصانه است و نباید براى اهل ایمان اصطلاح عارف و عرفان موجب وحشت و ترس باشد، تا بدون تحقیق و بررسى از آن فرار کرده و اهلش را مورد تهمت قرار داده و خداى ناخواسته آنچه خدا راضى نیست در حق آنان بگویند.
به آنان که کتاب را مردود دانستهاند، باید گفت: اگر به دقّت در تمام مطالب آن توجّه مىکردند، حدّاقل مانند علّامه مجلسى رحمه الله نظر مىدادند و از مردود دانستن تمام آن یا نسبت دادنش به صوفیّه امتناع مىورزیدند.
خلاصه مىتوان گفت: عمده مطالب کتاب «مصباح الشریعة» از چشمه جوشان ولایت مطلقه و دریاى علوم اوّلین و آخرین، حضرت امام صادق علیه السلام است و جاى هیچگونه تردید و شک نیست و لازم است هر مؤمن متعهّد و هر عاشق سالکى، براى رشد حال عرفانى خود به این مجموعه مراجعه کند و تا جایى که در قدرت اوست به آن عمل کند.
برنامهاى که این فقیر در شرح این دریاى با عظمت دارد این است:
نقل تمام روایت هر فصل در ابتدا، شرح جمله به جمله آن با کمک قرآن، روایات، کتابهاى اخلاقى، اشعار حکیمانهاى که با متن مطالب تناسب دارد. البتّه در ضمن تفسیر و شرح، آنچه از جانب حق به قلبم اشراق شود و از سوى حضرت محبوب ملهَم گردم متذکّر مىشوم و از حضرت ربّ العزّه مىخواهم که مرا از لغزش و خطا مصون بدارد و خوانندگان را جهت تأمین خیر دنیا و آخرتشان توفیق عمل دهد و آنان را در حدّ اعلا از این معارف ملکوتى بهرهمند سازد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- موضوع این علم شناخت حق و اسما و صفات اوست و بالجمله راه و روشى که اهل الله براى شناسایى حق انتخاب کردهاند، عرفان مىنامند.
عرفان، به معناى شناخت و در اصطلاح، معرفتى قلبى که از طریق کشف و شهود و نه از بحث و استدلال حاصل مىشود. عارف، کسى است که از خودشناسى نیل به خداشناسى دارد و علم او به حقایق و معانى الفاظ است. عرفان در اسلام و نیز دیگر ادیان شرقى به صورت بالاترین دانش بوده به گونهاى که تصور معین و محدودى از آن در طبیعت هست و در واقع قالبى را ارائه مىدهد که در آن، علوم جهانشناسى سنتى- چنان که شایسته است- قابل فهم مىگردند. عرفان از این حیث سرچشمه زندگى است و عارف، همه چیز را در آن عبارت از تجلّیاتى از اصل الهى مىداند که از هر تعینّى، حتى از وجود که نخستین تعین آن است، برتر مىباشد. در جهانشناسى عرفانى همه موجودات متجلّى خواه محسوس و خواه نامحسوس به حسب درجهاى که عقل را انعکاس مىبخشند و نیز به حسب هستى خود با این مرکز ارتباط دارند. «علم» هر موجود حلقه اتصال مستقیم آن به عقل کلى یا «کلمه» است که به وسیله آن، همه چیز به وجود آمده است. درجه هستى هر آفریده تجلّىاى از وجود محض در سطحى از وجود کیهانى است و به سبب همین تجلّى هر موجودى «شیئى» است و عدم نیست. معرفت عرفانى قابل تردید نیست؛ زیرا معلوم در عرفان، ذات و صفات خدا است و این شناخت مبتنى بر این فرض است که او موجود واحد است و به چیزى شبیه نیست و نیز چیزى به او شبیه نیست. شناخت صفات او به این مفهوم است که او حىّ، علیم، سمیع و بصیر است. این شناخت از استدلال و شهود به دست مىآید. این معرفت متضمن دو اصل است: 1- فعل عقلى، پدیدارهایى که داراى خصوصیت عینىاند و در عین حال به وسیله عقل درک مىشوند، 2- حصول، به مفهوم نتیجه چنین فعلى که صورت شىء در ذهن است. عارف، عالَم را از دو جنبه شهود مىکند: الف- رمز مثبت، ب- وهم منفى. تجلّى که داراى جنبه واقعیت است مظهر درجه عالىترى از واقعیت است و تا حدى که از اصل جدا شده و با آن غیریّت پیدا کرده وهمى است. در عرفان اسلامى، جهان، هیکلِ «کلمه» است و چون کلمه به صورت عالم صغیر در انسان متجلّى مىشود، عارف هر اندازه با سرچشمه نورانى هستى اتصال پیدا کند، یگانگى او با جهان بیشتر مىشود. دعاى عارف این است که «ببیند» معرفت هر وجود جزیى و هر مرتبهاى از علم، به معرفت وجودى آن رهنمون است، این معنا زیربناى عرفان است. ملامحسن فیضکاشانى گوید: «عرفان و اشراق شجره نبوّت است». عرفان، فن نیست بلکه علمى است که داراى موضوع، مبادى و مسائل مخصوص به خود است و در عین حال با همه علوم سازش و ارتباط دارد.
عرفان شیعى: عرفان، مصدر است به معناى شناختن و دانستن بعد از نادانى که ریشه ثلاثى مجرد آن از عُرف و عَرَف به معناى شناختن و معانى متعدد دیگرى که در کتب لغت ملاحظه مىگردد. مشتقّات عَرَف در 71 آیه از آیات کریمه ذکر شده است.
عرفان، حالتى است که در بخش عملى به روابط انسان با خودش و جهان و خداوند مىپردازد تا آنجا که آدمى به توحید کامل نایل آید و به این بخش از حالات انسانى سیر و سلوک گویند. براى عارف جهان جز خداوند، اسما و صفات و تجلیّات او چیز دیگرى نیست که فرمود: «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» «پس به هر جا روى آورید رو به سوى خداوند است» بقره (2): 115، و نیز: «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» «او است اول و آخر و ظاهر و باطن و او به همه چیز دانا است» حدید (57): 3.
عرفان، شناسایى حق و راه و روشى است که اهل الله براى شناسایى حق برگزیدهاند. خاقانى گوید:
هر مؤمن که ز اهل عرفان باشد |
خورشید سپهر فضل و احسان باشد |
|
یا حکیم ناصرخسرو گوید:
شفاى درد دلها گشت عرفان |
ز عرفان روشن آمد جاودان جان |
|
علاوه بر آنچه در آیات قرآن کریم از نشانههاى عرفانى یاد شده زندگانى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بازتابى از زندگى معنوى و سرشار از اشارات عارفانه آن حضرت بوده است. زندگى زاهدانه امام على علیه السلام پرورش یافته دامان رسول الله صلى الله علیه و آله نیز در قالب سخنان گهربار آن حضرت در نهجالبلاغه و اشارات و تلمیحات امام على بن الحسین علیهما السلام در صحیفه سجادیه نمونه و سرمشق آشکارى براى عرفا است.
امام على علیه السلام که بنابر دلایل موجود، زندگى سرشار از زهد و پارسایى داشته و بر ظاهر و باطن امور آشنا بوده، سرمشقى براى شیعیانخود قرار داشته و عرفا و صاحبان طرائق عرفان و تصوف در قرون بعد اهتمام خاص در رسانیدن طریقشان به وجود مقدّس ایشان داشتهاند. فرازهاى ادعیه اسلامى برگرفته از اشارات عرفانى است که موجب رسوخ ذکر و یاد الهى در دل و باعث سیر شهودى و کشف وجودى بارى تعالى در قلوب اهل کمال است که از آن جمله مىتوان به دعاى کمیل و دعاى ابوحمزه ثُمالى اشاره نمود.
پس از امام على علیه السلام چهار تن به عنوان ارکان شیعه معرفى شدهاند: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، عمّار یاسر و مقداد بن عمرو. این مجاهدان از صحابه و اهل صُفَّه بودند که مىتوان آنها را از مخلصین بارگاه ربوبى و از مؤمنان پاک سرشت رسول اکرم صلى الله علیه و آله، بالاخره از یاران امام على علیه السلام و از عرفاى به حق و دانایان شیعه واقعى و عرفان خالص به حساب آورد.
(2)- رشحات: 2/ 628.
(3)- بقره (2): 138.
(4)- جامع الاسرار: 584.
(5)- نحل (16): 128.
(6)- بقره (2): 153.
(7)- روح الارواح: 348 با کمى اختلاف.
(8)- غرر الحکم: 119، حدیث 2086؛ مستدرک سفینة البحار: 9/ 119.
(9)- المنهج القوى: 2/ 352.
(10)- جامع الصغیر: 2/ 19.
(11)- تفسیر و نقد و تحلیل مثنوى: 4/ 150.
(12)- سفینة البحار: 1/ 356.
(13)- روح الارواح: 348.
(14)- روح الارواح: 348.
(15)- بقره (2): 156.
(16)- انفال (8): 17.
(17)- این کشته ما است؛ روح الارواح: 350.
(18)- خاتمة المستدرک: 1/ 216.
منابع: کتاب عرفان اسلام ج1
نوشته حضرت استاد حسین انصاریان